دخترکم سانای ،باز هم می خوام برات بنویسم از خودت ،از شیرین زبونیات از کارهایی که انجام می دی . عمر زندگی انسان خیلی کوتاهه تا بجنبه می بینه پیر وسالخورده شده. بدون آنکه به همه خواسته هاش و آرزوهاش برسه ولی امیدوارم تو به همه خواسته هات و آرزوهات برسی عزیزم برای مادرای شاغل روزا خیلی زود می گذره. مثلا خود من صبح که از خونه می زنم بیرون ،برای زمانی که برمی گردم خونه، برنامه می ریزم .چهار ونیم عصر خسته می رسم خونه ودیگر حالی برای برنامه های ریخته شده ندارم قدری استراحت می کنم و شامی مهیا می کنم وخیلی کم فرصت دارم که با تو بازی کنم .تو هم هی ساعت را نگاه می کنی تا به شش و نیم برسد وبابات از راه برسد وقدری باهم باز...